الیارالیار، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

الیار،هدیه تکرار نشدنی من

اولین عشق الیار

متاسفانه دایی من و بابایی خیلی ناگهانی فوت شده و حسابی هممون شوکه و داغدار هستیم. تو این مدت که همش به خونه دایی مرحوم رفت و امد داشتیم دوستان خیلی زیادی برا خودت پیدا کردی....یه چیز خیلی مهم اینکه عاشق تمام عیار حسنا  شدی.نوه ی دایی مرحوم که دل پسرکمون رو برده و تمام فکر الیار خوشحال کردنه اونه .چند روز پیش گفتی با هم رقصیدین و دست همدیگرو گرفتین . در کل پسر تیز و حاضر جوابی هستی هنوز هم زودرنج و حساس هستی و هنوز هم از کار کردن(جمع و جور کردن)خوشت نمیاد.امروز باز گذری کردم به نوشته های قبلی و اعتراف میکنم که اگر نمی نوشتم خیلی از انها رو به خاطر نمی اوردم.نمیدونم چرا ادم فکر میکنه به راحتی بعدا هر خاطره ای را به یاد خوا...
31 مرداد 1394

27 ماهگی

تبلور عشق بی همتا امروز ماهگرد  با شکوهترین روز زندگی ام است. تجربه  والاترین حسی که در دنیا وجود دارد. تبلور بی همتاترین عشق دنیا الیار عزیزم 27 امین ماهگردت مبارک. الهی.... به خواب فرشته کوچک من اسایش! به بیداریش عافیت! به عشقش ثبات! به مهرش تداوم! و به عمرش برکت جاودان عطا کن! شکرانه اش با من. عزیزدلم اینروزا قدرت کلام و تجزیه و تحلیلات حسابی منو غافلگیر میکنه.  داشتی با چوب کبریت ها بازی میکردی اومدی گفتی ببین کوه درست کردم امروز شیر رو ریختی پشت کامیونت و داشتی بازی میکردی بهت گفتم یبار دیگه اینکارو بکنی حسابی ازت ناراحت میشم.با کمی بغض و قیافه حق به جانب گفتی خب من اینجوریم!!!...
31 مرداد 1394

مریضی

عاشقتم اینقدر زیاد که با هیچ جمله ای نمیشه توصیف کرد. و بهت افتخار میکنم که خیلی پسر صبور و مقاومی هستی. . هفته پیش بدجوری مریض شدیم،اسهال و استفراغ گرفته بودی  ومتعاقب تو منم گرفتم،دکتر گفت باید بستری بشی ولی منو بابایی رضایت ندادیم و قرار شد دکتر بیاد و تو خونه بهت سرم وصل کنه.وقتی سوزنو دستت فرو کرد گریم گرفت انگاری اون سوزنو فرو کرد تو قلبم روزای سختی رو گزروندیم ولی رگ گیریش عالی بود و شما اصلا متوجه نشدی همون بار اول و خیلی راحت رگگیری کرد ،ممنونشم.....اخه خیلی نگران بودم که مثل سری های قبل اذیت نشی و تو روحیت تاثیر بد نزاره یا از دکتر و روپوش سفید نترسی.خدایی ما مادرها که خوراکمون استرسه. فدات بشم پسرکم تنها چیزی که...
25 مرداد 1394

تو ماه اسمونی

تبسم خوشگل مامان بزرگتر شدی،شیرین زبونتر شدی،خوشگلتر شدی،چلوندنی تر شدی و با هوش تر........ عاشقتم ،اینقدر زیاد که با هیچ جمله ای نمیشه توصیف کرد و بهت افتخار میکنم.وجودت برام بالاترین شادیه فرشته ی زیبای من،حرفات که خیلی بزرگتر از سنته،رفتارای منطقیت و حتی قدرت تخیل بالات........از نوع استدلال هایی که میکنی نزدیکه شاخ دربیارم!!!!!از یه بلندی بالا میری و میگی الیار تلاش کرد. وقتی کار بدی میکنی میبینی دلخور شدم میگی همش تقصیر مبینا و پسر اکبریه.کاریت نباشه مامان.دیگه عصبانی نشیا.باباش میبردش کوه تا گرگ بیاد بخوردش .داشتی ماست میخوردی و یک قاشق رو به سمت من گرفتی ،گفتی بخور!!!گفتم نه نمیخورم.خیلی جدی گفتی چرا!!مامان بخور قول میدم قوی میش...
19 مرداد 1394
1